مجله ایران

مجله ایران برای شهروندان ایرانی

مجله ایران

مجله ایران برای شهروندان ایرانی

گر چه می‌دانم که می‌رنجی و مشکل می‌شود

گر چه می‌دانم که می‌رنجی و مشکل می‌شود

گر نکوبی حلقه، صد جا بر درِ دل می‌شود


همچو فانوسش کسی باید که دارد پاسِ حُسن

زانکه لازم گشت و جایش شمع محفل می‌شود


آنچه کردی اِنفعالش عُذر خواهد باک نیست

چشمها روزی اگر با هم مقابل می‌شود


عشوه‌های چشم را کان غمزه می‌خوانند و ناز

من گرفتم سِحر شد آخر نه باطل می‌شود


دل اگر دیوانه شد دارالشفای صبر هست

می‌کنم یک هفته‌اش زنجیر و عاقل می‌شود


عشق و سودا چیست وحشی مایهٔ بی‌حاصلی

غیر ناکامی ز خودکامان چه حاصل می‌شود...


دل من میشکند

روزی "اندوه" به روستای ما آمد

روزی "اندوه" به روستای ما آمد

"گفتیم رهگذر است

اما ماند


گفتیم مسافر است و خستگی در می کند و می رود 

باز هم ماند و نشست و شروع کرد به بلعیدن ذخیره امیدمان

گفتیم:مهمان بد قدمیست

دو سه روز دیگر می رود

و باز هم ماند و ماند و ماند و تبدیل شد به یکی از اعضای ده مان


 اکنون اندوه کدخدا شده و تمام کوچه ها بوی "آه" می دهد .

تمام امیدها را بلعید و به جایش "حسرت" در دلها انبار کرد 


پیران ده هنوز به یاد دارند : 

 روزی که اندوه آمد

"جهل"  نگهبان دروازه روستا بود...