گناه و شرم: اصیل یا تحمیل شده
مثال: بیمار تداعیهایی دارد که در زیر به ترتیبی که ادا شدند (به شکل مفهومی نه کلمه به کلمه) آورده میشوند:
• با دوست پسرم قهرم و ناراحتم.
• ترس از آسیب دیدن دیگری دارم.
• از مستقل شدن می¬ترسم.
• دارم چسبندگی خودم به دیگران رو میبینم؛ دوستام توی مرکزی که توش زندگی میکنم بهم میگن که من زیاد گیر میدم.
• کسی حرفم رو توی مرکز نمیفهمه و از جانب دیگران مقصر میشم.
• دلم میخواد از مشاور مرکز درخواست کنم که حرفهام رو گوش بده، نگاهم کنه و منظورم از حرفهام رو برای دیگران توضیح بده.
نکته آموزشی: در مثال فوق احساس “تقصیر” بیمار که هم میتواند احساس گناه باشد و هم شرم، درست مانند احساس کودکانی است که مجبور شدهاند چنین احساساتی را بپذیرند تا از پیوند عاطفی حیاتی خود با ابژههای خویشتنیشان و دوست داشته شدن از طرف آنها محافظت کنند. چنین فرزندانی گاه حالت والدمآبانه پیدا میکنند و به جای تجربه ی ترسهای خود در مورد امنیت، نسبت به امنیت والدینشان ترس پیدا میکنند. در این مثال ما مشاهده میکنیم در ابتدا بیمار در مورد ناراحتی (ترس) خود صحبت میکند، سپس این ترس از آسیب دیدن منحرف میشود و به دیگری متصل میشود، دوباره برمیگردد به خود (ترس از استقلال به معنای ترس از تنها شدن). تا اینجا احساسات وی نسبتاً اصیل بودهاند، اما از اینجا به بعد ساختارهای دفاعی و تحمیلی عنان را به دست میگیرند. او در مقابله با ترسهای خود یاد گرفته “بچسبد” ولی در این مورد احساس بیگناهی می کند؛ انگار که میگوید: “من فقط میترسم! چرا کسی حرفم را نمیفهمد؟ چرا من را مقصر میبینند!؟ “در آخر یک بخش سالم که به صورت لبه ی پیشرو نمایان میشود ظاهر میگردد و میگوید: “کاشکی یک ابژه ی خویشتنی پیدا شود که خویشتن حقیقی من را ببیند”. بنابراین ما شاهد فریاد بیمار هستیم که میخواهد گناهکار قلمداد نشود، از خود شرمنده نباشد و صرفاً ترساش بخاطر از دست دادن و تنها شدن فهمیده شود.
• دکتر مرادی
@tpichannel